به نام خدا
سلام؛
درست خاطرم نیست چه شد که عاشق شدم؟! اصلا نمی دانم اول من بودم یا عشق تو؟!
خانه دل را که می تکاندم، یادت را بر سر درش یافتم؛
عطر اشتیاق، وجودم را در بر گرفت و شوق چندین ساله ام گُل کرد؛
دستی بر صفحه خاطرات کشیدم، غبار عمیق انتظار را کنار زدم؛
نگاهت، سکوتت و حتی اشک هایت، هنوز هم تازه بودند؛
عشقت که در وجودم شعله گرفت، سراپایم سوخت؛
تمام وجودم آتش شد و از عشقت لبریز؛
هیچ نمی دانم، عشق در دل من است یا من در دل عشق؟!
همینقدر می دانم که عشقت، با خاک و گِلم که نه! با تمام هستیم آمیخته؛
با خودم زمزمه می کنم:
"همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی،
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی"...
***
دلم را از هر سو در پی ات روانه کرده ام... واله و شیدا... سرگشته و گم کرده راه!
از تو دورم یا به تو نزدیک، نمی دانم! نمی دانم!
وجودم از تو سرشار است و وجودت در میان خانه دل؛
اما تو را گم کرده ام، صاحب دل های منتظر!
می بینی؟:
"آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد،
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را!"
***
مولای مهربان من! قرن ها فاصله و مهجوری، سینه ام را از حسرت حضورت خالی نمی کند؛
همه جا حضورت را حس می کنم؛ عطر وجودت، عالم را پر کرده است؛
"در راه عشق، مرتبه قرب و بُعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت"
***
این که آرام آرام از راه می رسد، نام از تو ربوده، ای بهار آرزو!
وگرنه اگر بهار در راه است، پس چرا سر از خواب غفلت برنمی داریم؟ چرا جوانه نمی زنیم؟ چرا شکوفا نمی شویم؟!
اصلا مگر بی فروغ خورشید رویت هم بهار می شود؟!
مگر بی صدای قدومت هم بهار می شود؟!
مگر بی حضورت... اصلا مگر بی تو بهار ممکن است؟! مگر جشن و سرور و عید، ممکن است؟!
" گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده، بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد "
***
دیگر، خانه دلم خالی است؛
و چشمانم به راهت، همنشین دل!
"بازآی که تا فرش کنم دیده به راهت،
حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را"
***
و چه شیرین است یادت در بهار طبیعت؛ ای بهار هستی! ای طلوع آرزوهای بر دل مانده! ای فروغ چشم های منتظر!:
السلام علیک یا مولای، یا حجت ابن الحسن العسکری (عج)
بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 88
کل بازدیدها: 585441